عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

قان قانی پر!

ماشین و دوچرخه پر!!!! دیگه خبری از قان قانی نیست!!!!! تقصیره خودت عزیزکم!! وقتی سوارشون میشدی طوری جلوشون رو بلند میکردی و میکوبیدی زمین که انگار سوار اسبی!! میله ی دوچرخه ات طوری جمع شده که به زمین رسیده! ماشینت هم به چند بخش تقسیم شده!!!! حالا وقتی ماشینت رو میبینی تو تخت فقط میگی: نچ نچ نچ! و سرتو تکون میدی!!!!   ...
31 خرداد 1393

کتاب

عزیزکم تو این نوزده ماهی که بدنیا اومدی و البته چند ماه قبلش برات زیاد کتاب گرفتیم اما چیز زیادی ازشون نمونده بسکه کتاب دوست داری! هم خوندنش! هم پاره کردنش!! چند روز پیش با باباجون رفتیم و چندتایی کتاب جدید برات خریدیم قرار گذاشتیم از این به بعد هر ماهگرد یه کتاب برات بخریم... راستش به نظرم همینکه کتاب رو بدم دستت، هرچند ممکن پاره شون کنی نتیجه ی مثبتی داره! اما اکثرا مخالفن و میگن پاره کردن کتاب ها عادت میشه برات! از کتاب های قدیمیت همین چندتا سالم مونده!!   * کتاب شب بخیر خرس کوچولو رو وقتی تو دلم بودی برات میخوندم، هنوزم میخونم... خوندنش بهم انرژی م...
31 خرداد 1393

بارگاه هشتمین خورشید

داشتم عکس های سال پیش رو میگشتم... ایلیا- نیمه ی شعبانٍ سال پیش- هفت ماه و ده روزه - بارگاه هشتمین خورشید- باب الجواد http://niniiliya.niniweblog.com/post109.php پینوشت: عاااااشق باب الجوادم یه عالمه حاجت گرفتم از خدا به واسطه ی امام رضا (ع)، وقتی از باب الجوادش وارد صحن و سراش شدم ایلیا جونم یادت باشه هروقت از امام رضا(ع) خواسته ای داشتی حضرت رو به جوادش قسم بدی...   ...
31 خرداد 1393

پسرٍ مامان

وقتی خسته از کار روزانه نشسته باشی پسر کوچولوت بی هوا بیاد با دست های کوچیکش سرت رو بگیره و پیشونیت رو ببوسه اونوقتٍ که دلت بیشتر از قبل دیوونه اش  میشه اونوقتٍ که دلت میخواد پاشی بری وضو بگیری و دو رکعت نماز شکر واسه داشتن این نعمت بزرگ بخونی... اونوقتٍ که ... خدای خوبم شکرت ...
31 خرداد 1393

لاک تلخ!

سلام عزیزکم الحمدالله دندون شونزدهمت جوونه زد! تا بیست و چهار ماهگی باید بیست دندون داشته باشی اما من که تو دهنت جایی واسه چهار تا دندون دیگه نمیبینم!!! عزیزکم در آووردن دندون و خارش لثه هات باعث شده یه عادت بد بکنی اونم اینه که دستت رو دائم میبری تو دهنت، دائم انگشتات تو دهنتٍ!! تو هم که ماشاالله شیطون و کنجکاوی و دائم به همه چیز دست میزنی دستت رو زیاد میشورم و خودت هم دچار وسواس شدی و همینکه دستت کثیف میشه سریع میای پیشمون و میگی دست! خونه که باشیم هرچند وقت خوت میری شیر دستشویی رو باز میکنی دستت رو میشوری و شیر رو میبندی... با این حال احتمال اینکه دستت کثیف باشه و تو ببری تو د...
31 خرداد 1393

سی خرداد*تولد باباجون*

خدای خوبم بهانه های زندگی ام را در پناه خودت سالم و سلامت بدار بدون آن ها زندگیم هیچ معنا و مفهومی ندارد، سپاس برای بودنشان   باباجون ممنون برای تمام همراهیات ممنون برای صبر و مهربونیات ممنون برای خنده ها و بازیهات تولدت مبارک ...
31 خرداد 1393

تعطیلات در شمال

سلام به وروجک کوچولوی خودم تعطیلات هفته ی گذشته یعنی چهارده و پانزده و شانزدهم رو رفتیم شمال هرچند به خودم قول داده بودم تا وقتی بزرگ نشدی دیگه نرم سفر... اما باباجون اصرار کرد که تعطیلات رو خونه نمونیم برا همین صبح زود روز چهارشنبه راهی شدیم ترافیک سنگینی تو جاده بود... اما هوا فوق العاده بود، بارون نم نم میبارید ، نسیم ملایمی میوزید، تو آروم و سرخوش بودی، جاده قشنگ بود و حال ما عالی بود خاله منیژه و عمو مرتضی و آناهیتا وحید و خانومش هم بعد از ظهر اون روز اومدن برعکس سفر قبل که حسابی اذیت شدم تو این سفر اصلا اذیت نکردی ...
20 خرداد 1393

نوزده ماهگی

بارانم، بهار زندگیم نوزده ماهگیت مبارک نفس که میگن تویی... عزیز که میگن تویی... کی گفته ماه قشنگه؟!! قشنگ که میگن تویی استادی تو عشق بازی دل میبری راس راسی میگن بارون قشنگه! از اون قشنگتر تویی...   ...
20 خرداد 1393

دوست کوچولوی تو * محمد کیان*

امروز یکشنبه صبح که بیدار شدی رفتی طرف حموم که بریم اب بازی... بوسیدمت و گفتم میخوایم بریم ددر! خیلی خوشحال شدی، چون معمولا این پیشنهاد از طرف توء و ما ناچار به اجابت صبحونه خوردی، لباس پوشیدیم و رفتیم سمت خونه ی محمد کیان جون... محمد کیان جون گل پسره دوست خوبِ من زهراس متولد شانزدهمین روز از مهر ماه سال نود و دو بالاخره بعد از هشت ماه فرصتی شد تا بریم دیدنشون یازده ماه از تو کوچیکتره مثه تو نی نی ها رو خیلی دوست داره و وقتی تو رو دید خیلی خوشحال شد یه نی نیِ شیطون که تو کل مدتی که اونجا بودیم دلش نمیخواست بشینه همینکه صدای موسیقی رو می شنید  تند و تند نانای میکرد او...
11 خرداد 1393